😍😉nasim😉😍

👍👏👌سایت سرگرمی برای وقتی که حوصلتون سر میره👌👏👍

😍😉nasim😉😍

👍👏👌سایت سرگرمی برای وقتی که حوصلتون سر میره👌👏👍

😍😉nasim😉😍

👪با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما بازدیدکننده های گرامی 👪
💞از اینکه وبلاگ منو برای بازدید انتخاب کردین خیلی خیلی متشکرم 💞
💖منتظر نظرات انتقادات و پیشنهادات شما هستم💖
✋ممنون از نگاهتون✋

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۸
تیر

به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟

میگه از شوهرش؟؟ پ نه پ چسبیده بود کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد

 

سر سفره عقد ، حاج آقا: آیا بنده وکیلم ؟

عروس: پــ نـه پــ  متهمی !

 

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده

میگه میخوای بند نافو ببری؟ پ نه پ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!

۲۸
تیر

خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به

درون بیشه زار کنار زمین شد.

خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.

قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.

۲۸
تیر


شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشیار مى‌شد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود. یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک‌تر بیاید. مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.

شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک  در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى. الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟»

مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزیزم؟»

شوهر مریم گفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»

۲۷
تیر

سه تا زن توی تصادفی کشته شدن و سه تاشون رفتن بهشت ....

... 

دمِ درِ بهشت مامور نگهبان گفت: شما آزادید هر کاری بکنید ، تنها قانون اینجا اینه که : روی اردک ها پا نذارین ...

 

زنها قبول کردن و رفتن توی بهشت. خیلی زیبا و سرسبز بود ولی همه جا پر از اردک بود ....

 

همونجا اولین زن پاش رفت روی یه اردک و ازدک له شد ....

 

مامور نگهبان همون لحظه همراه با یه مرد خیلی بدقیافه اومد و گفت : تو قانون رو نقض کردی و بر

ای تنبیهت باید تا ابد با این مرد بمونی ....

 

فردا اون روز ، زنی دوم پاش رفت روی اردک و مامور نگهبان سریع اومد و همراهش یه مرد زشت دیگه بود و گفت : توام قانون رو نقض کردی و باید تا ابد با این مرد بمونی برای تنبیه ....

 

زن سوم که اینا رو دیده بود خیلی ترسید و حواسشو جمع کرد که پاشو روی اردک ها نذاره ....

 

چند ماه همینجوری گذشت که یه روز نگهبان با یه مرد فوق العاده خوش تیپ و زیبا اومد ...

 

نگهبان رو به زن کرد و گفت : شما باید تا ابد پیش همدیگه بمونید ...

 

زن که توی عمرش همچین مردی ندیده بود با ذوق از مرده پرسید : واااای من نمیدونم چکار کردم که پاداشم تو هستی ....

 

مرده گفت : منم چیزی نمیدونم فقط یه اردک رو له کردم!!!!!


۲۷
تیر

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و گفت: ” یک فنجان قهوه برای من بیاورید.”

 

صدایی از آن طرف پاسخ داد: ” شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی ؟”

 

کارمند تازه وارد گفت: ” نه ” صدای آن طرف گفت: “من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق”

 

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: ” و تو میدانی با کی حرف میزنی بی چاره.”

 

مدیر اجرایی گفت: ” نه ” کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!


۲۶
تیر

 ببخشید یکماه تمام ریختیم و پاشیدیم و تو چه صبورانه از ما پذیرایی کردى . دعوتنامه فرستادى به رسم هر سأله عده اى گرما را بهانه کردند و روزهاى طولانی را و نیامدند عده اى بیمار بودند عده اى گفتند کار بیرون داریم و نمیتوانیم ما هم که آمدیم فکر نکنم میهمان خوبی برایت بودیم زبانمان بسته بود ولى غیبت کردیم چشممان را بر خیلى چیزها نبستیم بی حالى و ضعف را بهانه کردیم و اکثرا خواب بودیم آنقدر مهربانى که خوابمان را هم جزو عبادتمان حساب کردی میزبان خوب و صبور من به امید ساعات إفطار و مستجاب شدن آرزوهایمان بود که ساعات پایانى روز را در دل غرغر کردیم و نالیدیم از این همه ساعت روزه دارى و تو مى دیدى و به رویمان نیاوردى چقدر تو خوبی و من شرمگین سراپا تقصیر در این شب آخر این ضیافت عاجزانه میخواهم ببخش و ما را بدرقه کن از گناهان و قصورمان درگذر هنوز چشممان به نگاه مهربانت است دلمان میخواهد باز مهمانت شویم میدانم در را به رویمان نخواهى بست چون تو ارحم الراحمین هستى دلمان گرفته همیشه خداحافظى سخته و چیزى که سخترش میکنه مهربانى میزبانه .......

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

۲۶
تیر

💖لطفا 👈 اینجا 👉 کلیک کنید💖 

۲۵
تیر

>> > ۱- حافظ:

> > اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

> > به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

> —•—•—•—•— > >

۲- صائب تبریزی:

> > اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

> > به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

> > هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

> > نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

۲۵
تیر

یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی

 می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده

 

بود نامه‌ای به خدا ! 

 

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته

 

 شده بود:

۲۵
تیر